عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست/ نویسنده مگان دیواین-دسته:روانشناسی عمومی-سلامت

مواجهه با اندوه و فقدان با فرهنگی که اینهارا برنمی تابد

مگان دیواین، که خود عشق و فقدان را عمیقا تجربه کرده است، همدمی قوی و دلسوز است. او، که خودش عزیزی را از دست داده است، می داند که زندگی برای همیشه تغییر خواهد کرد و هیچ راهی برای کنار آمدن با آن نیست و زندگی در جریان است.

فقدان و سوگ دیدگاهمان را تغییر می دهد. دنیای ما برای همیشه تغییر کرده است و هیچ راهی نیست که بخواهیم به دنیای قبل مان برگردیم. یگانه وظیفهء درونی شما ایجاد نقشه ای جدید و دقیق است. مگان هوشمندانه می گوید:« ما اینجا نیستیم که درد خود را برطرف کنیم، بلکه اینجاییم که بر آن مرحم بگذاریم»

این کتاب مسیری در باز نگری در رابطه مان با سوگ ارائه می دهدو خوانندگان را تشویق می کند سوگشان را واکنشی طبیعی به مرگ و فقدان ببینند، نه وضعیتی نا به جا که نیاز به تغییر دارد. این کتاب فقط برای دردمندان نیست. این کتاب می خواهد وضعیت را برای همه بهتر کند. همه ی ما در مرحله ای از زندگی، سوگ و فقدان را تجربه خواهیم کرد. همه ی ما فردی را خواهیم شناخت که با فقدان بزرگی زندگی می کند. فقدان تجربه ای جهانی است.

جملات برگزیده ی کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست

- سوگ هیچ ایرادی ندارد. سوگ امتداد طبیعی عشق است، پاسخی سالم و عاقلانه به فقدان. اینکه سوگ حس بدی به همراه دارد باعث نمی شود بد باشد. اینکه شما احساس می کنید دیوانه شده اید دلیل نمی شود دیوانه باشید.

- هرسوگی که بر دوش می کشید مهم است بپذیرید که چقدر بد است، چقدر سخت است. واقعا هراسناک است و وحشت انگیز است و دوام آوردن در آن غیر ممکن.

- در مدتی که از مصیبت وارده بر شما می گذرد، همه جور حرفی درباره ی سوگواری تان می شنوید:« او نمی خواهد این قدر ناراحت باشی، هر اتفاقی دلیلی دارد، تو قوی و باهوش و دانایی و از پس این مصیبت برخواهی آمد.

بسیاری از مردم وقتی درباره ی سوگ شما می شنوند سعی می کنند تا با تعریف داستان سوگ خودشان با شما همدردی کنند.

نمونه های نزدیک ولی متفاوت، از « شوهر من هم مرده است » گرفته تا « ماهی قرمز من هم وقتی هشت ساله بودم مٌرد».

داستان هایی که دیگران از فقدان شان برای هم تعریف می کنند، تلاشی است برای اینکه در زمان سوگواری احساس تنهایی نکنید هرچند معمولا اینطور به نظر نمی رسند. 

- اتفاقات سخت و درد ناک و وحشتناک رخ می دهد، این طبیعت زنده بودنِ در این جهان است.

- کار آمد ترین و موثر ترین راه برای ایمن بودن در این جهان، دست برداشتن از انکار وجود چیز های سخت و غیر ممکن است.

- وقتی کسی که دوستش دارید می میرد فقط او را درحال یا گذشته از دست نمی دهید، آینده ای را هم که باید می داشتید و ممکن بود با او داشته باشید از دست می دهید. آنها از تمام زندگیِ آینده بیرون رفته اند.

دیدن اینکه دیگران ازدواج می کنند، بچه دار می شوند، مسافرت می روند، همه ی چیز هایی که شما از زندگی تان با
آن شخص انتظار داشتید از بین می رود.

-دیدن بچه های دیگر  که به مهدکودک می روند یا فارغ التحصیل می شوند یا ازدواج می کنند، همه ی چیز هایی که فرزند شماگر زنده می ماند، باید انجام می داد.

بچه های شما هرگز دایی با استعدادشان را نخواهند شناخت. دوست شما هرگز کتاب تمام شده ی شما را نخواهد دید.-

- سوگ قطعا روابط تان را تغییر خواهد داد. برخی تا آخر خواهند ماند و برخی دور خواهندشد. برخی که فکر می کردید تا ابد کنارشما خواهند ماند، برای همیشه ناپدید خواهند شد.

- سوگ مشکل نیست که به راه حل نیاز داشته باشد. بلکه تجربه ای است که به حمایت نیاز دارد. اگر سوگ را مشکل ببینید، راه حل ارائه می دهید: باید لباس هایش را دور بریزی حالا به جای بهتری رفته است، پس سعی کن خوشحال باشی. نمی شودکه تمام مدت یک گوشه بنشینی و غصه بخوری، او چنین چیزی را برای تو نمی خواهد. شاید بهتر باشد بیشتر از خانه بیرون بروی.

از طرف دیگر، فرد سوگوار می داند سوگش چیزی نیست که  بخواهد حل کند. می داند هیچ مشکلی ندارد، هرچه دیگران بیشتر سعی کنند سوگ او را حل کنند، بیشتر مأیوس می شود( و در حالت دفاعی فرو می رود). مأیوس می شود، زیرا راه حل نمی خواهد، حمایت می خواهد، حمایت برای اینکه بتواند در شرایطی که برایش پیش آمده زندگی کند. حمایت برای اینکه بتواند آنچه را براو محول شده است به دوش بکشد.

استخوانی شکسته نیاز به گچ گرفتن دارد، یعنی به حمایتی خارجی برای التیام و طی کردن روند درونی ، پیچیده و سخت دوباره به هم جوش خوردن. وظیفه ی شما نیز درمورد دوست سوگوارتان همانند گچ گرفتن است.

نه اینکه خودِ جوش خوردن را انجام دهید، نه اینکه برای نقاط شکسته سخنرانیِ انگیزشی کنید و بگویید دوباره قرار است خوب شوند، نه اینکه به استخوان بگوئید قرار است کامل شود. وظیفه ی شما صرفا آن است که آنجا باشید و خودتان را دورِ آنچه شکسته است بپیچید.

-آنچه از دست رفته است برنخواهد گشت. این جا، درون این حقیقت، هیچ چیز زیبایی وجود ندارد.

پذیرش، مهم ترین چیز است.-

-درد دارید، دردتان بهتر نمی شود

-واقعیتِ اندوه با آنچه دیگران از بیرون می بینند بسیار متفاوت است. دردی در این دنیا وجود دارد که نمی توانید با شادی از تنتان بیرون کنید.

به راه حل نیاز ندارید. نیاز ندارید اندوهتان را پشت سر بگذارید. شما به کسی نیاز دارید که اندوهتان را بفهمد و بپذیرد. به کسی نیاز دارید که وقتی، در میان وحشتِ سوسوزننده ای ایستاده اید و به حفره ای خیره می مانید که زمانی زندگی شما بوده است.

دست های تان را هم محکم بگیرد. بعضی درد ها را نمی توان درمان کرد، فقط باید آن هارا به دوش کشید.

«سوگواران را تنها سوگواران می فهمند»

- هفته ها و ماه های اول، پس از مرگ ناگهانی و غیر مترقبه، خودشان دنیایی مجزا به حساب می آیند در آن زمان اولیهء پس از برخورد، معدود چیزهایی باعث تسلی خاطرتان می شود چیزهایی که در گذشته باعث راحتی بودند، زیر بار این نوع سوگ بی تأثیر می شوند. کلماتی که با نیت تسلی خاطر گفته می شوند، فقط آزار می دهند. شعار های کلیشه ای هرگز کمکی نمی کنند.

- غلبه بر مشکلات به معنی تبدیل آن به نعمت، شجاعت یا قهرمان بودن نیست، شجاع بودن یعنی بیدار شدن از خواب در مواجهه با روزی که ترجیح می دهید از خواب بیدار نشوید.

- زندگی روزمره سوگ و فقدان های زیادی را برما تحمیل می کند. هنوز کارهای انجام نشده ی بسیاری وجود دارد در راستای ارزش دهی و احترام به رنجی که در قلب هایمان داریم و فقدان هایی که با آن مواجه می شویم.

- وقتی کسی که دوستش داشتید به تازگی فوت کرده چه اهمیتی دارد که الگو های فرهنگی سوگواری ما معیوب است؟ آخر چه کسی اهمیت می دهد؟ این مسئله به شما مربوط می شود نه کس دیگری.

- زمانی که مرگ ناگهانی یا حادثه ای ناگوار در مسیر زندگی تان رخ می دهد، همه چیز تغییر می کند. حتی وقتی انتظارش را دارید، مرگ یا فقدان غافلگیر کننده است. دیگر همه چیز متفاوت می شود. زندگی که انتظارش را داشته اید ناپدید می شود و دود  می شود و به هوا می رود. دنیا بر سرتان خراب می شود و دیگر هیچ چیزی منطقی به نظر نمی رسد.

زندگی عادی بود و حالا هرچه هست عادی نیست. مردمی که پیش از این عاقل بوده اند حالا برای شما شعار می دهندو نصیحت تان می کنند و سعی می کنند شادتان کنند. سعی می کنند دردتان را از شما دور کنند. فکر نمی کردید این گونه باشد. زمان متوقف شده است. هیچ چیز واقعی به نظر نمی رسد. ذهنتان نمی تواند جلوی تصویر سازی مجدد رویدادها به امید نتیجه ای متفاوت را بگیرد. دنیای معمولی و روز مره که دیگران هنوز در آن ساکن اند، در نظر شما بی رحم و ظالمانه است. نمی توانید چیزی بخورید(یا هرچه به دست تان برسد، می خورید).

نمی توانید بخوابید(یا تمام وقت می خوابید). هر وسیله ای در زندگی تان برایتان مصنوعی می شود.

- شعار و شادباش گویی دردی را دوا نمی کند، درواقع این نوع حمایت، فقط باعث می شود احساس کنید کسی در دنیا شما را درک نمی کند. این درد مانند بریدگی کوچک با کاغذ که نیست! بحران شخصیتی که نیست! لازم نبود این اتفاق بیوفتد که بفهمید چه چیزی مهم بوده، که هدف زندگی تان را پیدا کنید، یا حتی برای اینکه بفهمید کسی واقعا و عمیقا عاشقتان است!