دال دوست داشتن -چند روایت ازعشق و زندگی *دسته رمان ایرانی
اگر از داستان های کوتاه و عاشقانه لذت می برید و می خواهید روایت های دلنشین از اتفاقات روزمره زندگی را بخوانید این کتاب برای شما مناسب است.
حسین وحدانی درپی علاقه و پیگیری مخاطبان تصیمی گرفت این نوشته هارا در قالب کتاب منتشرکند تاافراد بیشتری بتوانند به این سبک از روایت های عاشقانه دسترسی داشته باشند. حسین وحدانی در این رابطه می گوید: دیدم که انگار آدم هایی هستند که باخواندن این کلمات حال بهتری پیدا می کنند. این را خودشان گفتند، درنامه ها و پیغام هایشان. وگفتند که لحظه هایی برآنها گذشته است که این کلمات به کمک شان آمده اند. وبرایم نوشت که گاهی با خواندن این کلمات، راحت ترنفس کشیده اند، راحت ترلبخند زده اند، راحت تراشک ریخته اند، راحت ترخوابیده اند، راحت دوست داشته شده اند و دیدم که زحمت بازنوشتن و آماده کردن یک کتاب در برابر این همه هیچ است.
در بخشی از کتاب دال دوست داشتن می خوانیم:
وقتی از بخشش حرف می زنیم، ازچه حرف می زنیم؟ آیا هرجور بخشیدنی فضلیت است؟ آیا هرخطایی را می شود بخشید؟من جعبه ای از میوه های تازه و سالم رادر نظر می گیرم که ناگهان در می یابیم یکی شان فاسد شده و گندیده است شاید دورش بیندازیم، شایدم هم نگهش داریم و شاید حتی بخوریمش. این انتخاب ماست، ازسر اجبار یا اختیار. اما آیا می توانیم فاسد بودنش را انکارکنیم؟ آیا می شود بگوییم (این جعبه میوه فاسد ندارد.)
- آدم ها در اخلاق خرید دو دسته اند،بعضی ها بعد از این که کلایی را خریدند و بهایش را دادند و با خودشان بردند، هنوز گرفتار این دلشوره اند که دومغازه آن طرف تر یا فلان فروشگاه در فلان مرکز خرید، همان کالا را با همین مارک، همین مدل وهمین رنگ همین فلان وهمین بهمان ارزون تر می فروشد. همین ها معمولا در مهمانی با کافه یا خیابان دوست یاآشنایی را می بینند که ازهمان دارند، جلوی خودشان را نمی گیرند که بپرسند: اینو چند خریدی؟ و از شنیدن رقمی بالاتر به خودشان نبالند وبرعکس اگر بدانند که می شده همان را ارزان تر بخرند ، آه حسرت نکشند ولب به دندان نگزند. بماند بعضی هاشان باور نمی کنند و نمی خواهند بکنند که سرشان کلاه رفته است.
جملاتی از متن کتاب
- به معشوق مان بگویم اصلا کلمه نخواد. بگذارد سکوت جور همه چیز را بکشد با هم به صدای کافه، به صدای فنجان ها، به صدای باران گوش بدهیم.
- بیش از هرکلمه ای، باید از همیشه ها وهرگزها و هیچ وقت ها و هیچ کجا ها پرهیز کرد از این همیشه می مانم ها و هرگز ترکت نمی کنم ها- که (ه) آغازشان با دو چشم حیران و متعجب، به آدم ها می نگرد که مقید به زمان و مکان اند، اما فراتر از زمان ومکان وعده می دهند وباور وا عتماد را به سخره می گیرند.
- آدم باید گاهی اسم همخانه هایش را، رفقایش را،بغل دستی هایش را فراموش کند بعد زور بزند تو سه جمله توصیفشان کند، بدو بدو بگویدمثل آنی که خنده اش قشنگ است. آنی که صورتش، بوی صبح اول وقت می دهد، آنی که حرف زدنش بوی قهوه تازه دم دارد.
- حالا باید به معشوق مان بگوییم از ما«دوستت دارم» نخواهد«عاشقت هستم» نخواهد «عزیزم» ساده یاکش دار نخواهد. بگذارد لحن همین کلمات معمولی، جور کلمات عاشقانه را بکشد: همین شوخی ها، همین «چطوری ؟»ها ،«همین کجایی؟»ها، همین «کی میای؟»ها، همین«دیونه!»ها، همین« بمیری»ها یا نه، به معشوقمان بگوییم اصلا کلمه نخواهد بگذار سکوت، جورهمه چیزرا بکشد..
- با خودم می اندیشم که کاش شادی را در نیاندازیم باغم. شادی، عدم غم نیست، شادی، کنارآمدن باغم است.
دعوت کردن رسمی است ازغم که بیاید با ما،باشد با ما، خودمانی شود، معاشرت کند، معرفی اش کنیم به دوستانمان ( دوستان، غِم من، غِم من، دوستان) و بعد موسیقی گوش کنیم، بگوییم ، برقصیم، بخندیم و بنوشیم به سلامتی غم، این وفادارِ همیشگی. بعد ببریمش به خانه، بیاید با ما خیره شود در آیینه، بخندد و مسواک بزند و برود جایش را بندازد، آرام و نجیب شب بخیر بگویید. صبح هم که چشم باز می کنیم، یادمان بیاید تنها نیستیم و لبخند بزنیم. چون غم-و تنهاست غم است که مارا تنها نمی گذارد.
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جزغم؟
که هزاران آفرین برغم باد
مولانا می گویید انگار!
دیدگاه خود را بنویسید