کتاب سیرعشق (آلن دوباتن)*دسته بندی: رمان- داستان خارجی
سیرعشق،رمانی است که به سوال هایی اساسی و بنیادین در زندگی بشر می پردازد. بعد ازتولدعشق چه اتفاقی می افتد؟ چطور باید ازعشق حفظ و حراست کرد؟ مخاطب با پیشروی داستان، همراه با دو شخصیت اصلی، درباره عشق و عاشقی و مسیر زندگی پس از آن را تجربه می کند سیر عشق یک رمان عاشقانه اس. خواندن این کتاب تجربه ای احساسی، ادبی، فلسفی و روانشناسانه است که مخاطب را واداربه همزاد پنداری عمیق با شخصیت ها می کند و به دنیاهای جدیدی می برد.
شاید بهتر تعریف از کتاب سیرعشق را خود آقای دوباتن شرح داده باشد «تنها آغاز عشق نیست که اهمیت دارد، بلکه چگونگی ادامه دادن آن است که حائزاهمیت است»
*بخشی از پشت جلد کتاب
« این که سال های سال به خوبی و خوشی در کنارهم زندگی کنیم به چه معناست؟»
در مهمانی ها و موقع صرف چای، دوستان ربیع وکرستن همیشه از آنها می پرسند چطور باهم آشنا شدید؟ پاسخ این پرسش ساده است داستان قشنگی است که هردویشان دوست دارند تعریف کنند اما این داستان بخش دومی هم دارد و آن پاسخ پرسشی است که دوستانشان هیچگاه از آنان نمی پرسند. بعدش چی شد؟
ربیع وکرستن یک دیگر را می یابند. دلباخته هم می شوند و با هم ازدواج می کنند. به زعم جامعه این پایان داستان است اما در حقیقت تازه آغاز داستان است.
« فرزندان به ما می آموزند که عشق در خالصانه ترین شکل خود نوعی خدمت رسانی است»
آنچه می خوانیم یک رابطه همیشه خوش پشت ویترینی نیست، سیر عشق بیان واقعیت است. آینه ای است از حقایق زندگی و توصیف خوبی ها و بدی ها، زشتی ها و زیبایی ها، فراز ها و نشیب ها.
نویسنده در این کتاب با یک ذره بین نگاهی بدیع به ازدواج دارند و مسائل اساسی و چالش های پیش رو پس از تعهد را مورد بررسی قرارد داده است او راه پرورش عشق را به مخاطب می آموزد و درباره اهمیت شناخت، انتخاب عاقلانه و سرنوشت عشق و احساس آگاهی می دهد.
قسمت هایی از کتاب
- افرادی که شنونده های خوبی هستند نیز به اندازه افرادی که خوب منظور خود را بیان می کنند مهم و کمیاب هستند.
- برای داشتن روابط خوب، نیازی نیست دائماً عاقلانه رفتار کنیم، تمام مهارتی که نیاز داریم این است که چند وقت یک بار بتوانیم با روی گشوده اقرار کنید که شاید دریکی دو موقعیت، احمقانه رفتار کرده ایم.
- یکی از نشانه های شخص دلبسته مضطرب، ناتوانی در تحمل موقعیت های پیچیده و واکنش نمایشی به چنین موقعیت هایی است، همچون سکوت، درنگ یا سخنی توام با بی اعتنایی.
این ها به سرعت با منفی نگری، به توهین یا جمله های بدخواهانه تعبیر می شوند. برای شخصی که دلبستگی اضطراب دارد، هرگونه توهین جزئی، حرف تند یا بی توجهی ممکن است باعنوان تهدیدی جدی تلقی شود که پیام آور فروپاشی رابطه است.
( عشق یعنی ستایش ویژگی هایی از معشوق که نوید جبران ضعف ها و کمبود های ما را می دهد، عشق کاوشی است برای کامل شدن )
- در عشق واقعی، نیازی نیست به طرز ملالت باری هرچیزی به زبان آورده یا دیکته شود. وقتی دو نفر به یک دیگر تعلق دارند بالاخره یک احساس متقابل حقیقتاً حیرت آور وجود دارند که بر اساس آن هر دو طرف جهل را کاملاً مشابه هم می بینند.
- در عمق هر دلخوری، مخلوطی درهم و برهم از عصبانیت شدید و میلی به همان شدت برای حرف نزدن راجع به دلیل عصبانیت وجود دارد. کسی که قهر می کند هم سخت نیازمند درک شدن از سوی شخص دیگر است و هم کاملا مصراست که هیچ کاری در راستای وقوع این درک انجام ندهد. خودِ نیاز به توضیح دادن، هستۀ این دلخوری را شکل می دهد: اگر طرف مقابل توضیحی بخواهد، مسلما لیاقت توضیح شنیدن ندارد باید اضافه کنیم که این مزیتی است که دیگری با ما قهر کند: یعنی طرف مقابل آن قدری احترام می گذارد و قبولمان دارد که فکر می کند ماباید ناراحتی ناگفته ی وی را درک کنیم. این یکی از موهبت های عجیب و غریب عشق است.
- اگر بتوانیم کج خلقی های معشوق دلخور خود را همچون یک نوزاد در نظر بگیریم بهترین لطف را در حق وی کرده ایم ما بسیار به این اندیشه واقفیم که وقتی کم سن وسال تر در نظر گرفته می شویم درواقع مورد حمایت قرار می گیریم اما فراموش می کنیم که این گاهی بهترین موهبت برای فردی است که می تواند از ورای بزرگسالی ما سرک بکشد تا با کودک درونمان که ناامید، خشمگین و بی زبان است، رابطه برقرار کند و او را ببخشد.
- وقتی شریک زندگیمان کم حرف می زند، می ترسیم، شوکه می شویم و حالمان بد می شود ومتوجه می شویم که باید کم کم مراقب باشیم چرا که ممکن است نشانۀ مسلم این باشد باشد که به تدریج دروغ بشنویم یا از تصورات طرف مقابل حذف شویم و این حالات یا از سر مهربانی است یا اندکی ترس از دست دادن عشقمان.
ممکن است به این معنی باشد که ما، ناخواسته گوش خود را به روی اطلاعاتی که مطابق خواسته هایمان نیست می بندیم، خواسته هایی که به این وسیله بیشتر در معرض خطرقرار خواهند گرفت.
- برای داشتن روابط خوب نیازی نیست دائما عاقلانه رفتار کنیم، تمام مهارتی که نیاز داریم این است که چند وقت یک بار بتوانیم با روی گشوده اقرار کنیم که شاید در یکی دو موقعیت احمقانه رفتار کرده ایم.
- ما خواسته هایمان را از شریک زندگی مان طلب می کنیم و راجع به آنها بسیارغیرمنطقی می شویم چون یقین داریم کسی که جنبه های مبهم شخصیت ما را درک می کند، کسی که حضورش بسیاری از گرفتاری های ما را حل می کند، به نوعی باید این توانایی را هم داشته باشد.
که همه ی مسائل زندگی مان را سامان دهد. ما با ادای نوع خاصی از احترام که در تمام دوران بزرگسالی وصفش را شنیده ایم، همچون کودکی که با ترس به توانایی های ظاهرا معجزه آسای پدر ومادرش احترام می گذارد، توانایی های طرف مقابل را اغراق آمیزانه جلوه می دهیم.
-وقتی می خواهیم روابطمان را آغاز کنیم، مصرانه به دنبال فردی می گردیم که بتواندعشقی فراگیرو فداکارانه نثار ما کند.این نیز تعجب آور نیستکه احساس سرخوردگی کنیم وسرانجام شدیدا کام مان تلخ شود که پیدا کردن چنین کسی اینقدر مشکل است و انسان ها کمتر می دانند که چطور باید به ما کمک کنند. شاید از دست دیگران عصبانی شویم و آنان را سرزنش کنیم که نمی توانند نیازهایمان را درک کنند، شاید کل یک جنسیت را به خاطرسطحی نگر نکوهش کنیم، تا روزی که از جست وجوهای آرمان گرایانۀ خود دست بکشیم و به حسی نزدیک به وارستگی خردمندانه نائل شویم و بفهمیم تنها راه فرو نشاندن این آرزو شاید این باشد که از تقاضای عشقی تمام و کمال و اشارۀ مدام به غیاب آن دست بکشیم. ودرعوض شروع کنیم به ابراز عشق(شاید به انسانی کوچک) با اشتیاقی ناخودآگاه، بدون اینکه رشک ورزی احتمال بازگشت به خودمان رادر نظر بگیریم.
دیدگاه خود را بنویسید