شنای شبانه

(دیدگاه {{model.count}} کاربر)
تعداد
نوع
ویژگی‌های محصول
  • خلاصه کتاب: پیش از آنکه لیوان بیفتد، آن را برداشتم و سردرگم به... او منتظرانه نگاهم کرد. وقتش بود که به بیمارستان بر... صبح فردا پرستار آمد. روپوش بیمارستان بر تَنش بود و...
  • مشخصات: موضوع:داستان و رمان نویسنده:مگان گلدین مترجم:مریم فتحی ناشر:کوله پشتی تعداد صفحه:368
125,000 تومان
آماده ارسال ناموجود
  • {{value}}
کمی صبر کنید...

فصل جدید پادکستْ ریچل را به شهری کوچک کشانده، شهری که دادگاهِ رسیدگی به پروندۀ تجاوزی ویرانگر میان مردمش تفرقه ایجاد کرده است. پسر بومی پرآوازه، شناگری که قرار است در بازی‌های المپیک مایۀ سرافرازی باشد، متهم به تجاوز به نوۀ عزیز رئیس‌پلیس شهر شده است. ریچل در تلاش برای موفقیت فصل سوم پادکست، خودش را وقف تحقیقات می‌کند ـ اما نامه‌های مرموز پی‌درپی از راه می‌رسند. شخصی او را تعقیب می‌کند و دست‌بردار نخواهد بود تا ریچل کشف کند بیست‌وپنج سال پیش برای خواهر او چه اتفاقی افتاده است. با کشف ارتباطات حیرت‌انگیز بین دو پرونده، گذشته و حال با هم تلاقی می‌کنند و این افشاگری‌ روند دادرسی و زندگی همۀ افراد درگیر در ماجرا را تغییر می‌دهد.

خلاصه کتاب
پیش از آنکه لیوان بیفتد، آن را برداشتم و سردرگم به‌سمت آشپزخانه رفتم. در میانهٔ راه، یادم آمد که افسر پلیس هنوز پشت در منتظر است. به زمین زل زده بود. رد نگاهش را دنبال کردم. خطی از جای پایی خون‌آلود که به پاهای کوچک من شبیه بود کف‌پوش پلاستیکی را به گَند کشیده بود.
او منتظرانه نگاهم کرد. وقتش بود که به بیمارستان بروم. گویا همان موقع که التماسش کرده بودم اول مرا به خانه ببرد تا وقتی مامان ماجرای جِنی را می‌شنید کنارش باشم، قول داده بودم. با حالتی تدافعی، به او زل زدم. در چنین شبی مادرم را تنها نمی‌گذاشتم. حتی برای درمان بریدگی‌های کف پایم هم این کار را نمی‌کردم. تا خواست بحثش را پیش بکشد، صدایی مبهم حاوی پیامی از رادیوی ماشین گَشت‌زَنی‌اش به گوش رسید. طوری چُمباتمه زد که هم‌قد من شود. گفت ترتیبی داده تا در اسرع وقت یک پرستار برای رسیدگی به پای آسیب‌دیده‌ام به خانه بیاید. از پشت توریِ مُشبکِ دَر، دیدم که با شتاب رفت. تا مدت زیادی بعد از محو شدن ماشینش در تاریکی، همچنان صدای بَـــــــــــ بووووویِ آژیر در فضا پیچیده بود.
صبح فردا پرستار آمد. روپوش بیمارستان بر تَنش بود و کیف پزشکی بزرگی هم بر دوشش. به‌خاطر تأخیرش عذرخواهی کرد و گفت که شب گذشته نیروهای بخش فوریت‌های پزشکی۲۵ بیمارستان درگیر موردی اورژانسی شده بودند و هیچ‌کدام نتوانسته بودند برای رسیدگی به من بیمارستان را ترک کنند. پرستار پاهایم را با نخ سیاه بخیه زد و دورشان هم باند ضخیمی پیچاند. او پیش از رفتن به من اخطار داد که راه نروم چون بخیه‌هایم پاره می‌شوند. راست هم گفت، چون شدند.
مشخصات
موضوع:داستان و رمان
نویسنده:مگان گلدین
مترجم:مریم فتحی
ناشر:کوله پشتی
تعداد صفحه:368

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...