کلارا و خورشید

(دیدگاه {{model.count}} کاربر)
تعداد
نوع
ویژگی‌های محصول
  • خلاصه کتاب: من آن‌موقع هنوز خیلی تازه‌وارد بودم و نمی‌دانستم ک... بالاخره نوبت ما رسید و من و رزا صبح پا به ویترین گ... اینجا باید اعتراف کنم که من همیشه دلیل دیگری داشتم...
  • مشخصات: موضوع:داستان و رمان نویسنده:کازائو ایشی گورو مترجم:شیرین شکراللهی ناشر:کوله پشتی تعداد صفحه:304
120,000 تومان
آماده ارسال ناموجود
  • {{value}}
کمی صبر کنید...

کلارا ربات دوست‌داشتنی و مهربانی است که مانند ربات‌های دیگر نیرویش را از نور خورشید می‌گیرد. او در یک مغازه کنار ربات دیگری به نام رزا برای فروش گذاشته شده است. ربات‌ها فرصت دارند در مغازه برای مدت کوتاهی پشت ویترین بروند و در آنجا منتظر بمانند تا خریده شوند. این ربات‌ها برای کودکان ساخته شده‌اند. کلارا پشت شیشه منتظر است تا کسی او را بخرد اما جدای از خریده شدن برخلاف بقیه ربات‌ها او عاشق این است که خیابان را ببیند، دوست دارد آدم‌ها و پیاده رو را ببیند و بفهمد بقیه ربات‌ها چه‌کار می‌کنند و چطور زندگی می‌کنند. او پشت ویترین می‌آید و چند روز بعد با دختربچه‌ای به‌نام جوزی آشنا می‌شود. جوزی دخرت رنگ‌پریده و لاغری است که از داخل یک تاکسی کلارا را دیده و فهمیده او را می‌خواهد. این آشنایی داستان را می‌سازد و شخصیت کلارا را در داستان شکل می‌دهد.

خلاصه کتاب
من آن‌موقع هنوز خیلی تازه‌وارد بودم و نمی‌دانستم که چطور باید پاسخش را بدهم، بااینکه همین سؤال ذهن خودم را هم درگیر کرده بود.
بالاخره نوبت ما رسید و من و رزا صبح پا به ویترین گذاشتیم و برخلاف دو ای‌افی که هفتهٔ پیش اینجا بودند، سعی کردیم هیچ‌یک از وسایل تزئینی در ویترین را نریزیم. فروشگاه هنوز باز نشده بود و فکر می‌کردم کرکره کاملاً پایین باشد ولی وقتی روی مبل راه‌راه نشستیم، دیدم پایین آن به اندازهٔ شکافی باریک باز است – حتماً مدیر وقتی داشت بررسی می‌کرد که همه‌چیز برای ما آماده است کمی آن را بالا برده بود – و نور خورشید مستطیل درخشانی تشکیل داده بود که تا بالای سکو می‌آمد و درست مقابل ما در یک خط صاف پایان می‌یافت. فقط کافی بود کمی پاهایمان را دراز کنیم تا گرمایش را حس کنیم. فهمیدم جواب رزا هرچه که باشد، قرار بود برای مدتی تمام انرژی‌ای را که لازم داشتیم دریافت کنیم و وقتی مدیر کلید را زد و کرکره بالا رفت، نوری خیره‌کننده ما را فراگرفت.
اینجا باید اعتراف کنم که من همیشه دلیل دیگری داشتم که می‌خواستم پشت ویترین باشم، دلیلی که هیچ ربطی به خورشید یا انتخاب شدن نداشت. برخلاف اکثر ای‌اف‌ها، برخلاف رزا، من همیشه مشتاق بودم که بیرون را بیشتر ببینم – می‌خواستم همهٔ جزئیات آن را ببینم. بنابراین وقتی کرکره بالا رفت، از فهمیدن اینکه حالا فقط یک شیشه بین من و پیاده‌رو بود و از اینکه حالا می‌توانستم از نزدیک بسیاری از چیزهایی را ببینم که پیش از این فقط یک گوشه‌شان را دیده بودم، آن‌قدر هیجان‌زده شدم که لحظه‌ای خورشید و مهربانی‌اش نسبت به ما را فراموش کردم...
مشخصات
موضوع:داستان و رمان
نویسنده:کازائو ایشی گورو
مترجم:شیرین شکراللهی
ناشر:کوله پشتی
تعداد صفحه:304

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...