داستان درباره یک دختر آشپز به اسم آندین است که با مادرش در یک کافه به اسم پارادیس آشپزی میکند. آنها تازگیها یک مشتری پروپاقرص و مرموز دارند که تقاضا کرده غذایش در ویلایی که مخفیانه در آن نزدیکی اجاره کرده، سرو شود. او میخواهد ناشناس بماند. آدرین که دختری شاد و سرزنده است برای پیکاسو آشپزی میکند. پیکاسویی که در مقطع حساس زندگیاش قرار دارد و برای او زن و هنر به یک معنا است. اتفاقاتی که در باغ پیکاسو برای آندین میافتد سرنوشت او را برای همیشه تغییر میدهد.
محصولات مرتبط
خلاصه کتاب
خانهٔ مشتری ساکت و خنک بود و چون از سنگ و گچ ساخته شده بود هنوز خنکی رطوبت هوای بهاریِ شب گذشته را در خودش نگه داشته بود. آشپزخانه تقریباً سبک روستایی داشت، با پارکتهایی پهن و ناهموار که با ردشدن آندین از رویشان غِژغِژ صدا میدادند. او با دقت سبد فلزی غذا را بهسمت میز گرد چوبی در وسط اتاق میبرد.
غُرغُری کرد: «اَه!»، نگاهی به اطراف انداخت تا موقعیت و فضای آنجا را بسنجد. در گوشهای دورتر یک اجاق کوچک سیاه بود که لولهاش با حالتی مضحک به بیرون و بهسمت دودکش کج شده بود و یخچال در مقابل دیوار روبهرویی قرار داشت.
بلافاصله روکش فلزی غذا را کنار زد. مادرش خیلی هشیارانه در بالای همهچیز یک پیشبند گذاشته بود. آندین پیشبند را سفت گره زد و سپس اجاق را روشن کرد. بولیابس در یک قابلمهٔ جمعوجور با یک درِ متناسب قرار داشت، ازاینرو آندین آن را درست همانطور که بود مستقیم بهسمت اجاق برد تا با حرارت کم آن را گرم نگه دارد. چیزهای دیگر در ظرفهای مختلفی قرار داشت که آنها را هم باز کرد، بهاضافهٔ آن پارچ راهراه.
تا این لحظه آندین صدایی از جای دیگری در ویلا نشنیده بود. شاید مشتری برای قدمزدن یا دیدار کسی بیرون رفته بود. هیچوقت به ذهنش خطور نمیکرد ممکن است کسی بعد از طلوع آفتاب خواب باشد چه برسد به ظهر. همچنان که آندین با فضای آشپزخانه آشنا میشد، یک درِ بادبزنی را دید که بهطرف بقیهٔ فضای خانه باز میشد. آن را با فشار، باز و با دقت نگاه کرد:
یک اتاق غذاخوری کمنور که میزی مستطیلشکل در آن بود و صندلیهایی پشتبلند، دورِ آن چیده شده بود، با یک گلدان گردوخاکگرفته در وسط میز که گلهای خشک آن نسبتاً حالتی غمزده داشت. یک گنجهٔ کشویی هم وجود داشت که بهعنوان بوفه بهکار میرفت و با یک رومیزی بلند توری تزئین شده بود.
آندین که کمی ترسیده بود گفت: «انگار هزار ساله که هیچکس اینجا غذا نخورده.» مشتری میخواست غذایش کجا سرو شود؟ مادرش دستورات لازم را نداده بود. او نمیخواست جسارت کند که مشتری منّت بگذارد و در آشپزخانه غذا بخورد، هرچند فضای آنجا سرزندهتر بود.
مشخصات
موضوع:داستان و رمان
نویسنده:کامیل اوبری
مترجم:بهارک فرهاد شهرابی
ناشر:کوله پشتی
تعداد صفحه:488
دیدگاه خود را بنویسید