بزن به هدف

خیلی راحت بود که با چهار ماشین و یک ساعت رولکس همهٔ اطرافیانت را سرِ کار بگذاری، اما زندگی من یک هرج‌ومرج واقعی بود.

من کسانی را که به‌خاطرشان کار می‌کردم تا نیازهایشان را برآورده کنم، کنار خود داشتم، اما تهِ همهٔ اینها، چیزی اشتباه بود.

در دفترم حاضر می‌شدم و از موضوعی به موضوع دیگر می‌پریدم، از این جلسه به آن جلسه، چندین کارمند داشتم که دائماً فَک می‌زدند.

برخی از این حرکت‌ها از قبل برنامه‌ریزی شده بود، خیلی‌ها هم نه.

زنم می‌دانست که از آن «مردهای قبل از ساعت پنج عصر برای شام خانه بیا» نیستم چون خیر سرم یک شرکت داشتم. من یک کارآفرین بودم. قبلاً این‌طور فکر می‌کردیم که چندین سال، روزی بیست ساعت کار کنیم تا بقیهٔ زندگی را تأمین کنیم. الان سخت کار کنیم تا بعداً پول همهٔ تفریحات و لذت‌ها را داشته باشیم.

هدفم بازنشستگی در سی‌سالگی بود.

درآمد ماهانه صدوپنجاه هزار دلاری هدفم بود.

ما در مسیرمان درحالِ حرکت بودیم تا اینکه روزی اتفاقی افتاد.

هرج‌ومرج غالب شد.

همه‌چیز را از دست دادم.

موضوع:روانشناسی و موفقیت

نویسنده:شان ویلن

مترجم:حسین گازر

ناشر:کوله پشتی

تعداد صفحه:96