چخوف مهمان تابستانی

(دیدگاه {{model.count}} کاربر)
تعداد
نوع
ویژگی‌های محصول
  • خلاصه کتاب: یک دفتر وقایع روزانه. این چیزی‌ست که نیاز دارم تا... شاید هم وجود داشته باشد. اگر زندگی من مثل همیشه می... می‌خندم و می‌گویم: «منظورت این است که خودم را... «تو با این حالت حرف‌زدن ممکن است همهٔ ما را ک... «من هنوز یک پزشکم و می‌دانم چه چیزی در انتظار...
  • مشخصات: موضوع:داستان و رمان نویسنده:الیسون اندرسون مترجم:علی قانع ناشر:کوله پشتی تعداد صفحه:391
52,000 تومان
آماده ارسال ناموجود
  • {{value}}
کمی صبر کنید...

 این داستان که تلفیقی از واقعیت و خیال است با الهام از یک واقعه تاریخی نوشته شده است. یک روانپزشک اوکراینی به اسم زینیدا به دلیلی بیماری بازنشسته می‌شود او از دوستان آنتوان چخوف، نویسنده معروف روس است که حالا باید دوران بیماری را در ملک خانوادگی‌اش در یک روستا به سر برد. در حالی که زینیدا با بیماری دست و پنجه نرم می‌کند چخوف در حال رسیدن به شهرت است و برای اقامت تابستانی ویلای زینیدا را اجاره می‌کند.  این ماجرا مربوط به سال ۱۹۸۸ است. زینیدا خاطرات خود از این ماجرا را در دفتری یادداشت می‌کند و این دفتر در سال ۲۰۱۴ به دست یک مترجم یه اسم آنا هاردینگ می‌رسد. آنا درگیر مشکلات زناشویی است و در این بین تصمیم می‌گیرد خاطرات زینیدا را چاپ کند. با شروع ترجمه این خاطرات او شیفته نوشته‌های زینیدا درباره چخوف و مبارزه‌اش با بیماری می‌شود...

خلاصه کتاب
یک دفتر وقایع روزانه. این چیزی‌ست که نیاز دارم تا این ساعت‌های گنگ و طولانی را پر کنم تا هم کمکی به دیگران باشد و هم خودم از یاد ببرم. ظاهراً حالا باید همه‌چیز را به یاد بیاورم. یک دفتر روزنوشت که در اختیار من است، اگرچه حرف زیادی برای گفتن وجود نداشته باشد.
شاید هم وجود داشته باشد. اگر زندگی من مثل همیشه می‌بود و مثلِ قبل‌از دورانی که این طغیان نابهنگام در کالبدم اتفاق افتاد، درواقع دیگر علاقهٔ کمتری به بازگوکردن و شرح‌دادن وقایع داشتم: فهرستی از مسائل و مشکلات روستاییان، گریگوری پتروویچ دوباره قولنج کرده، آنیوشا از درد سیاتیک رنج می‌برد و در آستانهٔ وضع حمل است، انگشت‌های پای کوستیا زیر چرخ گاری له شده است. زندگی خودم در روستا: دیدار از املاکی که در همسایگی‌مان است، گفتگوهایی که فرصتی برای درکنارِ همدیگر بودن پیدا می‌کنیم و طبق معمول، مشکلات پاشا با مقام‌های دولتی، کارهای سیاسی و برخی نگرانی‌هایش دربارهٔ نمایندگان تزار در استان ما. درموردِ من چیز زیادی نمی‌شود گفت، بااین‌همه آن قسمت سرزنده در مغزم وادارم می‌کند از زندگی‌ای که می‌شناختم عقب بکشم و خودم موضوع اصلی زندگی‌ام بشوم. این آشفته‌ام می‌کند و ظاهراً اشتباه است، اما ماما و النا تشویقم می‌کنند و حالا برایم چای و مُرَکب و یک دفتر یادداشت می‌آورند و کنارم می‌نشینند، درحالی‌که من با خط ناخوانایی که دارم، تاجایی‌که بتوانم، واضح می‌نویسم. ماما با لحنی نسبتاً عاقلانه می‌گوید: «من مطمئنم که تو قلمرو روح انسان را کشف می‌کنی، همان‌طور که زمانی قلمرو جسم انسان را کشف کرده بودی.»
می‌خندم و می‌گویم: «منظورت این است که خودم را کالبدشکافی کنم؟»
«تو با این حالت حرف‌زدن ممکن است همهٔ ما را کالبدشکافی کنی. باید هر کاری که می‌توانی بکنی، هر کاری که لازم است، تا بتوانی با این ناخوشی‌ات زندگی کنی.»
«من هنوز یک پزشکم و می‌دانم چه چیزی در انتظارم است. برای خود پروفسور چادنوفسکی همه‌چیز روشن بود. به‌قولِ انگلیسی‌ها، من دارم نسیه زندگی می‌کنم، حالا کی و به چه کسی باید بدهی‌ام را بپردازم، معلوم نیست؟»
مشخصات
موضوع:داستان و رمان
نویسنده:الیسون اندرسون
مترجم:علی قانع
ناشر:کوله پشتی
تعداد صفحه:391

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...