دروغگوی خوب

همه دروغ می‌گویند، همه پنهان‌کاری می‌کنند

(دیدگاه {{model.count}} کاربر)
تعداد
نوع
ویژگی‌های محصول
  • خلاصه کتاب: دیر کرده بودم. به همین خاطر وقتی حادثه رخ داد، من... نه در ساختمان و نه حتی جایی نزدیک به آن. آن روز صبح زمان را گم کرده بودم. سعی داشتم بچه‌ها... هرگز این نرسیدن‌ها و دیر کردن‌ها تأثیر زیادی بر رو... معمولاً اینها از دست من خارج بود. می‌توانم قسم بخو... حالا قبول می‌کنم. پایم را روی کف چسبناک قطار فشار می‌دادم؛ گویی با ا... مثل خرگوش سفید داستان آلیس در سرزمین عجایب دیرم شد... زمانی که از پله‌های سیمانی بالا می‌دویدم؛ قلبم به‌... وقتی بالاخره از مترو خارج شدم، ایستادم تا کمی نفس... از آنچه دیدم نفسم بند آمد. ساختمانی که آن‌طور سرسختانه سعی می‌کردم به آن برسم... بعدازآن دیگر، فقط چیزهایی جسته‌گریخته به یاد می‌آو...
  • مشخصات: موضوع:داستان و رمان نویسنده:کاترین مک کنزی مترجم:ترزا شاهین ناشر:کوله پشتی تعداد صفحه:408
60,000 تومان
آماده ارسال ناموجود
  • {{value}}
کمی صبر کنید...

دروغگوی خوب داستان زندگی سه زن به نام‌های سیسیلی، کیت و فرنی است. سیسیلی همسر و بهترین دوستش را در حادثه انفجار یک ساختمان در شیکاگو از دست می‌دهد. این ماجرا او را به طور جدی دچار آسیب‌های روحی و روانی می‌کند. کیت کیلومترها دورتر از شیکاگو زندگی می‌کند. او سخت در تلاش است تا این حادثه و عواقبش را به دست فراموشی بسپارد. فرنی، زن جوانی که قرار بود مادر واقعی‌اش را ملاقات کند، بعدا متوجه می‌شود که مادرش، در همان ساختمان بوده و با انفجار از بین رفته است.

خلاصه کتاب
دیر کرده بودم. به همین خاطر وقتی حادثه رخ داد، من آنجا نبودم.
نه در ساختمان و نه حتی جایی نزدیک به آن.
آن روز صبح زمان را گم کرده بودم. سعی داشتم بچه‌ها را آماده کنم و از در بیرون بروم. گاهی اتفاق می‌افتد. همه‌چیز مرتب بود و بعد... یک ساعت باید می‌گذشت تا تمام کارهایی را که برایشان وقتی مشخص تعیین کرده بودیم؛ انجام دهیم. گذاشتن بچه‌ها جلوی مدرسه، جشن تولد یکی از بچه‌ها، حتی یک‌بار نرسیدن به پرواز هواپیما، علی‌رغم اینکه در سالن پرواز بودیم و وقت زیادی داشتیم تا سوار هواپیما شویم.
هرگز این نرسیدن‌ها و دیر کردن‌ها تأثیر زیادی بر روی زندگی‌ام نداشته‌اند. حداقل تا آنجایی که می‌دانم. فقط گاهی موجب ناامیدی و چشم‌غره بچه‌ها می‌شد. ما... ما... مامان است دیگر.
معمولاً اینها از دست من خارج بود. می‌توانم قسم بخورم که هر کاری می‌کردم تا بتوانم سرِ وقت برسم. آن روز، گرچه... آن روز شاید عمداً دیر رسیدم.
حالا قبول می‌کنم.
پایم را روی کف چسبناک قطار فشار می‌دادم؛ گویی با این کار می‌خواستم تندتر حرکت کند. ایستگاه‌ها را از ده تا یک شمردم مثل وقتی‌که موشکی را به فضا پرتاب می‌کنند. قطار در ایستگاه متوقف شد و من از میان انبوهِ جمعیتی که آهسته حرکت می‌کردند خودم را دوان‌دوان به پله‌ها رساندم.
مثل خرگوش سفید داستان آلیس در سرزمین عجایب دیرم شده بود، دیر، دیر، دیر.
زمانی که از پله‌های سیمانی بالا می‌دویدم؛ قلبم به‌شدت می‌تپید. احتمالاً به همین علت متوجه نگاه‌های هراسان مردمی نشدم که وحشت‌زده به‌سرعت می‌دویدند. فقط بر رسیدن به مقصدم تمرکز داشتم.
وقتی بالاخره از مترو خارج شدم، ایستادم تا کمی نفس تازه کنم.
از آنچه دیدم نفسم بند آمد.
ساختمانی که آن‌طور سرسختانه سعی می‌کردم به آن برسم، دو بلوک آن‌طرف‌تر بود. احتمالاً آفتاب ماه اکتبر به روی شیشه‌هایش انعکاس داشت. در عوض، پنجره‌هایش در میان شعله‌ها محاصره شده بود. قبل از اینکه بفهمم چه اتفاقی افتاده، فریاد و جیغ مردم مرا در خود بلعید. احساس می‌کردم در میان شلوغی و سروصدای یک کنسرت راک گیر افتاده‌ام - صدای ناموزون و ناهماهنگی که ریشه در چیزی خوش‌آهنگ دارد و باوجوداین دل‌نشین نیست.
بعدازآن دیگر، فقط چیزهایی جسته‌گریخته به یاد می‌آورم.
مشخصات
موضوع:داستان و رمان
نویسنده:کاترین مک کنزی
مترجم:ترزا شاهین
ناشر:کوله پشتی
تعداد صفحه:408

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...