آنچه تو می خواهی

(دیدگاه {{model.count}} کاربر)
تعداد
نوع
ویژگی‌های محصول
  • خلاصه کتاب: من بچهٔ مینیاپولیس بودم. تمام مدت در کافی‌شاپ‌های... پس‌از ازدواج، خانه‌ای یک‌خوابه جلوی ایستگاه اتوبوس... السا، مادر ماری، روزبه‌روز ضعیف‌تر می‌شد. ماری هم...
  • مشخصات: موضوع:داستان و رمان نویسنده:میندی محیا مترجم:سهیلا کولیوند ناشر:کوله پشتی تعداد صفحه:360
47,000 تومان
آماده ارسال ناموجود
  • {{value}}
کمی صبر کنید...

خواننده ناخودآگاه غرق هیجان و حیرت می‌شود... گرچه روند داستان، یادآور رمان دختر گمشده است اما نویسنده با قدرت داستان‌سرایی‌اش، شخصیت‌ها را در مسیر مکاشفه‌ای متفاوت و جذاب قرار می‌دهد. در این کتاب جنایت و روان انسان را با هم بررسی می‌کنید و دنیایی را ‌می‌بینید که در آن شخصیت‌ها نقش بازی می‌کنند، دروغ می‌گویند و در جایی که انتظار ش را ندارید رفتار عجیبی دارند.

خلاصه کتاب
من بچهٔ مینیاپولیس بودم. تمام مدت در کافی‌شاپ‌های بالای شهر می‌پلکیدم و درمورد تصویر روی جلدِ مجلهٔ ادبیِ دبیرستانم گفتگو می‌کردم و هر آخر هفته در دریای سی‌دی‌های الکتریک فِتِس۶۴ غرق می‌شدم. در دانشگاه با ماری آشنا شدم و با او در تابستانِ پس‌از فارغ‌التحصیلی‌مان ازدواج کردم. ما خیلی کم‌سن‌وسال بودیم اما پدر و مادر ماری مسن بودند. او خیلی دیر به‌دنیا آمده بود و پس‌از سال‌ها ناباروری و رؤیاهای فراموش‌شده، اتفاق هیجان‌انگیز دیرهنگامی برای آنها محسوب می‌شد. آنها هر امکاناتی را برای ماری فراهم کرده بودند، به‌شدت دوستش داشتند و حامی‌اش بودند. او هم درعوضِ محبتشان می‌خواست دیدنِ ازدواج و سروسامان‌گرفتنش را به آنها هدیه بدهد. حساب بانکی‌ام را خالی و آن انگشتر الماس را به دستش کردم و درحالی‌که پدر و مادرش در ردیف اول لبخندِ شادی به‌لب داشتند ما روی محراب کلیسای زادگاهش ایستادیم. این ازدواج باعث آرامش ما شد تا اینکه دقیقاً بهارِ پس‌ازآن، پدرش دچار سکتهٔ قلبی شد و هنگام کاشتِ مزرعهٔ سویای خود از دنیا رفت.
پس‌از ازدواج، خانه‌ای یک‌خوابه جلوی ایستگاه اتوبوس اجاره کردیم. من به کالج رفتم اما ماری در بانکی در پایین شهر مشغول به کار شد. پس‌ازآن بود که نارسایی قلبی‌ام با من همراه شد.
السا، مادر ماری، روزبه‌روز ضعیف‌تر می‌شد. ماری هم ماهی یک بار راهیِ خانهٔ مادرش می‌شد تا به او سر بزند و در کارهای مزرعه کمکش کند. آنجا همیشه مقداری کارِ کنسروکردن، تعمیرات ساختمانی و یا گرفتن وقت دکتر وجود داشت. من سعی می‌کردم سربه‌سرِ همسرِ کشاورزم بگذارم اما ماری روزبه‌روز کمتر و کمتر می‌خندید. پس‌ازآن، هر آخر هفته به آنجا می‌رفت و ازآنجاکه برخی کلاس‌های من شبانه بودند، در آن دوران، روزها می‌شد که او را نمی‌دیدم. زمانی‌که فارغ‌التحصیل شدم و مجوز تدریسم را گرفتم، ماری سه روز در هفته را در پاین‌ولی به‌سر می‌برد و ده ساعت روز را در شهر کار می‌کرد تا اوضاع را سروسامان دهد.
مشخصات
موضوع:داستان و رمان
نویسنده:میندی محیا
مترجم:سهیلا کولیوند
ناشر:کوله پشتی
تعداد صفحه:360

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...