زمان فراموشی

(دیدگاه {{model.count}} کاربر)
تعداد
نوع
ویژگی‌های محصول
  • خلاصه کتاب: مدیر مهدکودک «جوانه‌های کوچک» ترکیبی از... باوجوداین، حالا روبه‌روی خانم ویتکر روی صندلی کوچک... «خیلی ممنون که با این سرعت تشریف آوردین.»... جینی سعی کرد صدایش را کنترل کند: «خب موضوع چی... سکوت عجیبی برقرار شد. جینی سعی کرد تاحدامکان نفس‌ه... خانم ویتکر سرش را بلند کرد و به نقطه‌ای کنار شانه... کل موضوع همین بود؟ درباره چیزی که نوح گفته بود؟ ای... «گفته که با تفنگ بازی کرده.» جینی جواب داد: «احتمالاً منظورش تفنگ اسباب‌با... «گفته تفنگ شکاری کالیبر ۵۴ مدل رنگید بوده. گف...
  • مشخصات: موضوع:داستان و رمان نویسنده:شارون گاسیکین مترجم:ساناز جهان بیگلری ناشر:کوله پشتی تعداد صفحه:368
55,000 تومان
آماده ارسال ناموجود
  • {{value}}
کمی صبر کنید...

پس از مرگ ما چه اتفاقی می‌افتد؟ قبل از تولد ما چه اتفاقی افتاده است؟ این داستان جذاب و تاثیرگذار درباره همین موضوع نوشته شده است. حتما شما هم نمونه‌های از سوالات عجیب و غریب کودکان را دیده‌اید. زمانی که ادعا می‌کنند زندگی و مادر و پدر و خانواده دیگری داشته‌اند. احتمالا آن را جدی نگرفته‌اید و یا به پای خیال‌پردازی بچه‌ها گذاشته‌اید. دقیقا همان کاری که جینی، مادر مجرد نوح، انجام داد.

خلاصه کتاب
مدیر مهدکودک «جوانه‌های کوچک» ترکیبی از یک ماده‌شیر، جادوگر و کمد لباس بود. مثل جعبه‌ای بزرگ بود که از دم عینکش (که مدل عینک مادربزرگ‌های باحال بود) تا پایین نیم‌چکمه‌های نوک‌تیزش پارچه‌ای سیاه‌رنگ کشیده شده باشد. موهای بلند نقره‌ای‌اش مثل یال اسب شانه‌های پهناورش را جوری نوازش می‌کردند که انگار به بوالهوسی‌های روزگار دهن‌کجی می‌کرد. پانزده سال بود که اولین مهدکودک و پیش‌دبستانی این منطقه - که مردم آن وسواس شدیدی روی انتخاب مدرسه داشتند - را اداره می‌کرد و همین موضوع باعث شده بود که بیش از حد احساس مهم‌بودن داشته باشد. رفتار تحکم‌آمیز خانم ویتکر با بزرگ‌سالان همیشه به‌نظر جینی جالب می‌آمد. پشت‌پرده این رفتار خشونت‌آمیز نوعی ترحم و گرمای فراوان اما نامنسجم را حس می‌کرد.
باوجوداین، حالا روبه‌روی خانم ویتکر روی صندلی کوچک نارنجی‌رنگی که مابین گلدان و پوستر کِرْم کتاب‌خوان قرار داشت به‌زحمت خودش را جا داده بود. جینی در چهره این زن جاافتاده چیزی ماورای قدرت نمایشی همیشگی‌اش دید: تشویش! مدیر به‌اندازه خود جینی مضطرب بود.
«خیلی ممنون که با این سرعت تشریف آوردین.»
جینی سعی کرد صدایش را کنترل کند: «خب موضوع چیه؟»
سکوت عجیبی برقرار شد. جینی سعی کرد تاحدامکان نفس‌هایش را منظم و آرام نگه‌دارد، اما در این سکوت صدای همه‌چیز را می‌شنید: صدای ضربان قلب مدیر، صدای شیر آب اتاق هنر، صدای معلمی که بلندبلند با آواز می‌خواند: «تمیز کنین، تمیز کنین، همگی تمیز کنین.» صدای بچه‌ای - البته نه بچه خودش - که جیغ می‌کشید.
خانم ویتکر سرش را بلند کرد و به نقطه‌ای کنار شانه چپ جینی خیره شد و گفت: «نوح درباره تفنگ یه حرفایی زده.»
کل موضوع همین بود؟ درباره چیزی که نوح گفته بود؟ اینکه مشکلی نبود. حس کرد تنش درونش از بین رفت و آرام گرفت. «مگه همه پسربچه‌ها از این حرفا نمی‌زنن؟»
«گفته که با تفنگ بازی کرده.»
جینی جواب داد: «احتمالاً منظورش تفنگ اسباب‌بازی بوده.» اما خانم ویتکر نگاه معناداری به او انداخت؛ نگاهی سخت و سنگین.
«گفته تفنگ شکاری کالیبر ۵۴ مدل رنگید بوده. گفته باروتش بوی تخم‌مرغ گندیده می‌داده.»..
مشخصات
موضوع:داستان و رمان
نویسنده:شارون گاسیکین
مترجم:ساناز جهان بیگلری
ناشر:کوله پشتی
تعداد صفحه:368

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...