زنبوردار حلب

(دیدگاه {{model.count}} کاربر)
تعداد
نوع
ویژگی‌های محصول
  • خلاصه کتاب: سامی هم در آن دنیاست و با کفش‌های ورزشی کهنه‌اش در... فکر می‌کنم یک روز ضربه‌ای به در می‌خورد و وقتی در... دیروز پسری را در آینهٔ بخارگرفتهٔ سرویس بهداشتی مش... اسمش را یادم نمی‌آید، اما می‌دانم اهل روستایی نزدی... عصرها خانم صاحب‌خانه برایمان چای و شیر می‌آورد. مر...
  • مشخصات: موضوع:داستان و رمان نویسنده:کریستی لفتری مترجم:محمد صالح نورانی زاده ناشر:کوله پشتی تعداد صفحه:296
120,000 تومان
آماده ارسال ناموجود
  • {{value}}
کمی صبر کنید...

نوری مردی آرام است که زنبورداری می‌کند او و همسرش افرا در سوریه زندگی می‌کنند و همراه پسرشان سامی زندگی خوبی دارند. افرا عاشق دریا و آب است و نقاشی می‌کند و نقاشی‌هایش بسیار زیبا است. تا اینکه جنگ سوریه آغاز می‌شود و آنها در یک بمباران زندگیشان نابود می‌شود. پسرشان کشته می‌شود وافرا بینایی‌اش را از دست می‌دهد. حالا آنها راهی یک سفر شده‌اند تا بتوانند آرامش را پیدا کنند. می‌خواهند به انگلستان بروند اما مسیر سفر اصلا آسان نیست.این کتاب روایتی جذاب دارد و خواننده را با خودش به دنیای دیگری می‌برد که شاید فرصت تجربه آن را در دنیای حقیقی نداشته باشد.

خلاصه کتاب
سامی هم در آن دنیاست و با کفش‌های ورزشی کهنه‌اش در همان کوچه‌ها می‌دود و کمی پول در دست دارد که می‌خواهد با آن از مغازه شیر بخرد. سعی می‌کنم به سامی فکر نکنم. اما محمد؟ هنوز هم منتظرم آن نامه و پولی را پیدا کند که برایش زیر شیشهٔ نوتلا گذاشتم.
فکر می‌کنم یک روز ضربه‌ای به در می‌خورد و وقتی در را باز کنم، محمد پشت آن ایستاده است و به او می‌گویم: «چطوری این‌همه راه رو اومدی محمد؟ چطوری ما رو پیدا کردی؟»
دیروز پسری را در آینهٔ بخارگرفتهٔ سرویس بهداشتی مشترک دیدم. تی‌شرت سیاه تنش بود، اما وقتی به‌سمتش برگشتم، دیدم همان مرد مراکشی است که روی توالت نشسته و ادرار می‌کند. با لهجهٔ عربی خاص خودش گفت: «باید در رو قفل کنی.»
اسمش را یادم نمی‌آید، اما می‌دانم اهل روستایی نزدیک تازه است، در دامنهٔ کوه ریف. دیشب برایم تعریف کرد که ممکن است او را به یک مرکز بازداشت مهاجران به اسم یارلز وود بفرستند. مددکار اجتماعی گفته ممکن است بفرستندش. امروز عصر نوبت من است که با او ملاقات کنم. مرد مراکشی می‌گوید خیلی زیباست، شبیه رقاصه‌ای پاریسی که مرد مراکشی مدت‌ها قبل از ازدواج با همسرش یک‌بار در هتلی در رباط با او ملاقات کرده بود. دربارهٔ زندگی در سوریه از من پرسید. راجع‌به کندوهای زنبورم در حلب برایش گفتم.
عصرها خانم صاحب‌خانه برایمان چای و شیر می‌آورد. مرد مراکشی پیر است و شاید هشتاد یا نود سال داشته باشد. هم قیافه و هم بویش مثل این است که جنس بدنش از چرم باشد. کتابی می‌خواند به اسم چطور بریتانیایی شویم و بعضی وقت‌ها برای خودش نیشخند می‌زند. گوشی‌اش را روی پایش گذاشته است و آخر هر صفحه‌ای که می‌خواند یک‌بار به گوشی نگاه می‌کند، اما هیچ‌وقت هیچ‌کس به او زنگ نمی‌زند. نمی‌دانم منتظر کیست و اصلاً چطور خودش را به اینجا رسانده یا چرا در این سن‌وسال خطر چنین سفری را به تن خریده، چون قیافه‌اش شبیه کسانی است که منتظر رسیدن مرگ هستند. متنفر است از اینکه مردهای غیرمسلمان ایستاده ادرار می‌کنند...
مشخصات
موضوع:داستان و رمان
نویسنده:کریستی لفتری
مترجم:محمد صالح نورانی زاده
ناشر:کوله پشتی
تعداد صفحه:296

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...