«مرگی بسیار آرام» اثری از سیمون دوبووار درباره آخرین روزهای زندگی مادرش است.
محصولات مرتبط
خلاصه کتاب
مادر در خانهاش زمین میخورد. استخوان رانش میشکند و همسایهها او را به بیمارستان میبرند. علایم شبیه علایم حمله قلبی یا سکته است و مدتی بعد دکترها به به سیمون و خواهرش خبر میدهند که مادرشان سرطان روده دارد. داستان را خود سیمون روایت میکند و با روایت او ما به گذشته و حال زنی سفر میکنیم که وقایع زیادی را از سر گذرانده تا مادر دو دختر، همسر و معشوق باشد. «وقتی عزیزی میمیرد، ما بهای زندهماندن را با هزار تأسف و حسرت میپردازیم. با مرگ آن عزیز است که یگانگی بیهمتایش بر ما مکشوف میشود. او وسعتی پیدا میکند به اندازه تمام جهان، جهانی که غیبتش آن را برای او نابود میکند، حال آنکه حضورش به آن معنا میبخشید. دائم با خود میگوییم ای کاش لحظههای بیشتری از زندگیمان را به او اختصاص داده بودیم، چهبسا لحظهلحظه زندگیمان را. برای تسکین خود میگوییم او هم آدمی بود مثل آدمهای دیگر. اما از آنجا که هرگز تمام توان خود را به کار نمیبندیم ــ حتی همان حداکثر ممکنی را که مصمم بدان هستیم ــ همیشه دلایلی باقی میماند که خود را سرزنش کنیم. ما از مامان غفلت کرده بودیم و اصلا حواسمان به او نبود، خصوصآ در این سالهای آخر. تصورمان این بود که با حضور پررنگمان در روزهای آخر، با آرامشی که به او بخشیدیم و با کاستن از ترس و دردش، تا حدودی این خطاها و غفلتها را جبران کردیم.» دوبوار در این اثر از انسانی میگوید که هنوز ولع زندگی کردن دارد اما گرفتار جسم رنجور خود میشود و در نهایت باید تسلیم شود. او در انتهای کتاب مینویسد: «هیچ مرگی طبیعی نیست. آن چه بر سر انسان میآید هرگز نمیتواند طبیعی باشد، زیرا حضور انسان جهان را به پرسش میکشد. همه میمیرند، اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است. حتی اگر آن را بشناسد و به آن تن دردهد، باز خشونتی است ناروا.»
مشخصات
موضوع:داستان
نویسنده:سیمون دوبووار
مترجم:سیروس ذکاء
ناشر:ماهی
تعداد صفحه:128
دیدگاه خود را بنویسید