کوه جادو

(دیدگاه {{model.count}} کاربر)
تعداد
نوع
ویژگی‌های محصول
  • خلاصه کتاب: کوه جادو درباره بیماری ذهن‌ها و بدن‌های مریض در ار...
  • مشخصات: موضوع:داستان و رمان نویسنده:توماس مان مترجم:حسن نکوروح ناشر:نگاه تعداد صفحه:1016
375,000 تومان
آماده ارسال ناموجود
  • {{value}}
کمی صبر کنید...

«کوه جادو» اثر توماس‌مان (۱۹۵۵-۱۸۷۵) نویسنده آلمانی برنده جایزه نوبل ادبیات است. توماس مان، نویسنده سنت‌گرای آلمانی است که ارتباطش با سنت‌های فکری و ادبی گاه تا گذشته‌های دور، قرون وسطی و عهد باستان (یونان و روم باستان) می‌رسد. او نویسنده‌ای درون‌گرا بود که آثارش را بر اساس آزموده‌ها و اندیشه‌های درونی‌اش می‌نوشت.  

خلاصه کتاب
کوه جادو درباره بیماری ذهن‌ها و بدن‌های مریض در اروپا است. مان که در ۱۹۲۹ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد به دلیل مخالفت با نازیسم، مجبور به ترک این کشور و اقامت در آمریکا شد اما بعدها به اروپا بازگشت و در زوریخ اقامت گزید. کوه جادو سرگذشت جوانی به نام هانس کاستورپ است. این جوان ساده هامبورگی از «سرزمین پست و هموار»، به سبب گرایش به بیماری و مرگ- گرایشی که ریشه در شیوه زندگی و افکار پدربزرگش، این سرپرست و معمار کودکی‌اش، دارد- راهی آسایشگاهی در مکانی بلند و کوهستانی می‌شود، «مکانی که امکانات زندگی در آن‌ تنگ و ناچیز است» در آنجا پای او به ماجراها و ماجراجویی‌هایی کشیده می‌شود، که به عمرش نظیرشان را ندیده‌است. او عاشق می‌شود. عاشق مادام شوشای روسی. او را زیر نظر می‌گیرد، ابتدا درباره جنبه‌های منفی رفتار او فکر می‌کند، ولی کم‌کم متوجه می‌شود که عاشق او شده و این عشقی معمولی نیست. این عشق که ریشه‌ها و سرآغازش به دوران کودکی او مربوط می‌شود، در حقیقت تسخیری جادویی است. هانس که ابتدا قراربود سه هفته در آسایشگاه بماند. بازگشتش را به تعویق می‌اندازد. او تسخیر شده و نمی‌تواند بازگردد. او در تسخیر کوه جادو قرار گرفته و رهائیش به این آسانی‌ها ممکن نیست. بخشی از داستان: آنکه از میان سالن می‌گذشت بانویی بود، زنی، شاید هم بهتر باشد بگوییم دختری جوان، میان‌قد سویتر سفید و دامن رنگین پوشیده، با موهای بور سرخ‌گون که به سادگی بافته گرد سرحلقه کرده بود. هانس کاستورپ فقط اندکی از نیمرخش را می‌دید. که تقریبآ هیچ نبود. بی‌صدا می‌رفت، که تضاد عجیبی با سر و صدای ورودش داشت، به گونه‌ای غریب لغزان و با سر کمی جلو داده به طرف آخرین میز سمت چپ رفت، که عمود بر در ایوان قرار داشت، همان «میز روس‌های خوب». در حالی که یک دست در جیب ژاکت پشمی‌اش فرو کرده بود و دست دیگر را به عقب سر برده زیر موهایش نگه داشته مرتبشان می‌کرد.
مشخصات
موضوع:داستان و رمان
نویسنده:توماس مان
مترجم:حسن نکوروح
ناشر:نگاه
تعداد صفحه:1016

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...